عاشقت شدم

6 PM


من عاشقت شدم ، ما میرسیم به هم ، کاش مونده بودی و میشد بهت بگم … عاشقت شدم ، ما میرسیم به هم

کاش مونده بودی و میشد بهت بگم

امشب دلم پُره ، امشب مسافری

فرصت نشد بگم چی می کشم بری

چشمم به رفتنت ، دلگیرم از خودم

فرصت نشد بگم ، من عاشقت شدم

من عاشقت شدم ، ما میرسیم به هم

کاش مونده بودی و میشد بهت بگم

ما عاشق همیم ، ما میرسیم به هم

کاش اینجا بودی و میشد بهت بگم

میترسم از همه ، ازین شبهای سرد

تو فکر رفتنی ، کاریش نمیشه کرد

میخواستم بهت بگم ، فکر کسی نباش

میخواستم بهت بگم ، اما دلم نذاشت

من عاشقت شدم ، ما میرسیم به هم

کاش مونده بودی و میشد بهت بگم

ما عاشق همیم ، ما میرسیم به هم

کاش اینجا بودی و میشد بهت بگم

دوستدارم

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
سه شنبه 20 / 1 / 1391به قلم: Darya

5 PM

ما دوتا با هم بودیم

توخنده ها تو شادی ها

توی غم و تو غصه ها

کنار هم شاد بودیم

هیچکی نبود همتای ما

من با تو زنده بودم

برای تو می جنگیدم

اگه یه روزی نبودی

بدون تو میرنجیدم

لحظه شماریهام برای دیدنت

برای لحظه ی خندیدنت

برای دیدن چشات

برای رنگ اون موهات

آخه تو ماله من بودی

چی شد یه هو خسته شدی

دور شدی

مثل یه پنجره بسته شدی

رفتی و من تنها شدم

بدون تو مرده شدم

آب شدم

خاک شدم

اشکی غلتید به روی گونه ام

از زندگی ام خسته ام

برای پرواز آماده ام

چشام خیس دفترم خیس

دگر وقتی برای ماندن نیست

حال نه جای دلتنگیست

بی صدا باید خفت

باید مرد

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
سه شنبه 20 / 1 / 1391به قلم: Darya

5 PM

 

لحظه ها را با تو بودن ، در نگاه تو شکفتن ، حس عشق و در تو دیدن ، مثل رویای تو خوابه، با تو رفتن با تو موندن، مثل

قصه تورو خوندن، تا همیشه تورو خواستن، مثل تشنگیه آبه، اگه چشمات من و می خواست، تو نگاه تو می مردم، اگه

دستات مال من بود ، جون به دستات می سپردم ، اگه اسمم و می خوندی ، دیگه از یاد نمی بردم ، اگه با من تو

می موندی، همه دنیا رو می بردم .. بی تو اما سر سپردن ،بی تو و عشق تو بودن تو غبار جاده موندن، بی تو خوب من

محاله ، بی تو حتی زنده بودن، بی هدف نفس کشیدن ، تا ابد تورو ندیدن ، واسه من رنج و عذابه. تویه آسمون عشقم

غیر تو پرنده ای نیست ، روی خاموشی لب هام ، جز تو اسم دیگه ای نیست ، توی قلب من عزیزم ، هیچ کسی جایی

نداره ، دل عاشقم به جز تو ، هیچ کسی رو دوست نداره ...!

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
سه شنبه 20 / 1 / 1391به قلم: Darya

مطلب ارسالی ازمینا

5 PM

(کاش بودی...)
سپیده بودی واسه من واسه شب و ستاره هام
رفتی ولی موندی هنوز تو دفتر خاطره هام
هنوز توی اتاق من عطر تورو حس میشه کرد
جای تو خالی و منم همه وجودم شده درد

حالا دیگه ترانه هام ترانه بی کسیه
حالا دیگه شبای من شبای دل واپسیه
نمی دونم چرا دلت از دل من جدا شده
رفتی و کار هر شبم گریه بی صدا شده
گریه بی صدا شده...

کاشکی فقط یه روز بیای واسه یه لحظه دیدنت
منتظرن چشای من منتظر رسیدنت
وقتی تو بودی آسمون برام پراز ستاره بود
اومدنت برای من یه فرصت دوباره بود
رفتی نمی دونم چرا؟ دادی منو به بی کسی
هیشکی مثه من نمی شه یه روز به حرفم می رسی
یه روز میشه دل خودت بشه گرفتار کسی
هیشکی مثه من نمی شه یه روز به حرفم می رسی

هنوز به یاد اون روزا منتظرم تا که بیای
اگه بیای منم میشم همون کسی که تو میخوای
اگه سپیده باز بیای سیاهی از دلم میره
به انتظارت می مونم این دیگه راه آخره
تا که سپیده باز بیاد سیاهی از دلم بره
به انتظارت می مونم این دیگه راه آخره...

تا که سپیده باز بیاد سیاهی از دلم بره
به انتظارت می مونم این دیگه راه آخره
این دیگه راه آخره

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
17 / 1 / 1391به قلم:

دلتنگی

5 PM

دلم گرفته

دلم گرفته از ویرانی احساس شقایق

از مرگ ستاره

از سکوت غمگین ترانه

نمیدانم چه کسی روبروی التماس پنجره ها آجر چیده

شاید نمیداند که هر شب

تا ماه قصه هایش را در گوش پنجره نجوا نکند

آسمان نمی خوابد

بوی غربت

بوی تنهایی

بوی اقاقیا برگ به برگ

ظلمت گیسوان تو

دلم هوایی میشود

نگاهم ازکلبه نمناک بغض

به سوی عطر پاک باران میدود

به سوی ابر

به سوی نور

به سوی آسمان

من در کلبه تنهایی ام

به پرپر شدن شقایق در عزای یک قطره باران نزدیکم

نفسی نیست

هم نفسی نیست

دفترچه های خاطره ورق ورق فاصله اند

راستی
چه کسی نامه مرا به خدا خواهد رساند ؟

تمام غربت نگاهم را

و قطره قطره اشک چشمهایم را

و ذره ذره التماس دلم را روی برگ سپیدی نوشتم

مهر زیر نوشته ام رنگ نگاه تو

و قاصد نوشته ام باد

افسوس

افسوس که جوابم نمیدهی

خدای من یک بنده غریب را به جمع عاشقان خود راه میدهی ؟

باران میگیرد

توی دلم

روی نامه ام

باران میچکد

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
پنج شنبه 17 / 1 / 1391به قلم: Darya

5 PM

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
پنج شنبه 17 / 1 / 1391به قلم: Darya

10 AM

بدون گریه خاطره روشن نمیشه شهری بود به نام عشق در آن کوهی وجود داشت بنام دوستی از آن کوه رودی جاری میشد بنام محبت این رود به مردابی میریخت بنام جدایی پس نفرین عالم بر این جدایی که غرورمرا درک نمیکند

 

     ♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
پنج شنبه 11 / 12 / 1390به قلم: Darya

9 AM

 

http://www.iranvij.ir/upload/images/iataww88p2ydiuzal0k9.gifتو که نیستی غم غربت با منه
همیشه یه دنیا حسرت با منه http://www.iranvij.ir/upload/images/iataww88p2ydiuzal0k9.gif

http://www.iranvij.ir/upload/images/iataww88p2ydiuzal0k9.gif تو که نیستی روزا با شب یکی‌ان
هر دوشون تاریکن و تاریکی‌ان http://www.iranvij.ir/upload/images/iataww88p2ydiuzal0k9.gif

http://www.iranvij.ir/upload/images/iataww88p2ydiuzal0k9.gif با تو ماه رو همه جا می‌بینم
حتی خورشید و شبا می‌بینم http://www.iranvij.ir/upload/images/iataww88p2ydiuzal0k9.gif

http://www.iranvij.ir/upload/images/iataww88p2ydiuzal0k9.gif بی تو این دنیا که تو چنگ منه
دیگه چنگی به دلم نمی‌زنه http://www.iranvij.ir/upload/images/iataww88p2ydiuzal0k9.gif

http://www.iranvij.ir/upload/images/iataww88p2ydiuzal0k9.gif می‌دونستی پیش توگیره دلم
می‌دونستی بری می‌میره دلمhttp://www.iranvij.ir/upload/images/iataww88p2ydiuzal0k9.gif

 

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
پنج شنبه 11 / 12 / 1390به قلم: Darya

9 AM

حرفش را ساده گفت

!!...من لایق تو نیستم

!...اما نمیدانم خواست لیاقتم را به من یادآوری کند

یا

!!...خیانت خودش را توجیه

دردناکتـــــرین قسمت یه رابطه عاشقانه اونجاست که

یه روز بدونی

تــــ ـــ ـــو

فقط گزینه ی روز مباداشیـــــ.....

 
 
+کاش ما آدم ها هم مثل گربـ ـه ها با چند لحظه بو کشیدن می فهمیدیم که
 
"هر آشـ ـغالی ارزش وقت گذاشتن نداره!!"
 
 
 
+نگو بار گران بودیم رفتیم
 
نگو نامهربان بودبم رفتیم
 
دلیل بهتری پیدا کن ای دوست
 
بگو با دیگران بودیم و رفتیم
 
 
 
+رابطه ای که مرده دیگه هر ۵ دقیقه یه بار نبضش رو نمی گیرن!!
 
 
+اشتباه من این بود که التماس کردم بمونی
 
نمی ارزیدی دیر فهمیدم!!
♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
یک شنبه 21 / 11 / 1390به قلم: Darya

9 AM

يادته يه روز بهم گفتي : هر وقت خواستي گريه کني برو زير بارون که

نکنه نامردي اشکاتو ببينه و بهت بخنده ... گفتم : اگه بارون نبود چي ؟

گفتي : اگه چشماي قشنگ تو بباره آسمونم گريش مي گيره ... گفتم : يه

خواهش دارم . وقتي آسمون چشمام خواست بباره تنهام نزار . گفتي :

به چشم ... حالا امروز من دارم گريه مي کنم اما آسمون نمي باره ...

تو هم اون دور دورا ايستادي و بهم مي خندي

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
یک شنبه 21 / 11 / 1390به قلم: Darya

9 AM

جاده ، تنها زمزمه اش رفتن نیست ...!!!

همسایگی با خورشید و ماه ،

همسفری با ابر و باد و ستاره ها ،

همسرایی با خدا و رهایی .....

این هاست که

روانه اش می کند .....

دل گوشه ای که مقرر کنی یا

گوش دل که بسپاری ،

نجوایش را به تمامی در خواهی یافت ...

در می یابی عشق به مقصد و وصل است آنچه

به سفر وامیداردش ،

میل به آزادی و نیاز به رستن ،

رسیدن ، تلاقی و رستن در انتها ..........

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
یک شنبه 21 / 11 / 1390به قلم: Darya

کادو های ولنتاین

9 AM


                              

 

 

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
یک شنبه 21 / 11 / 1390به قلم: Darya

9 AM

 

                    

 

روز ولنتاین مصادف با 25 بهمن ماه ( 14 فوریه ) است که روز عشق و محبت نامیده شده و در این روز دخترها و پسرها به همدیگر هدیه میدهند تا عشق و علاقه خود را به یکدیگر به نحوی ابرازکنند.این هدایا فقط بین جوانها رد و بدل نمی شود بلکه در سرتاسر دنیا، انسانها این هدایا را به کسانی که دوستشان دارند، اعضای فامیل و … هدیهمی دهند.

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...

ادامه مطلب

یک شنبه 21 / 11 / 1390به قلم: Darya

4 PM

هیچ چیز سخت تر از ترافیک ذهنی نیست

اینکه افکارت مدام توی ذهنت رژه بروند

دلت می خواهد یکی یکی اخراجشان کنی

تا بلکه ذهنت کمی آرام شود

بلکه  لحظه ای سکوت بر ذهنت حاکم شود

 و دقیقا بفهمی این وسط چکاره ای؟

کمی بی خیال دانشگاه و درس

بدون دغدغه ی نداشتن ها

بدون نگرانی از دست رفتن داشته ها

بدون...

بدون...

حتی بدون این نقطه چین ها

کمی آرام باشــــــــــــــــــــی

آرام ِ آرام

 

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
پنج شنبه 20 / 11 / 1390به قلم: Darya

4 PM

همیشه انقدر ساده نرو لااقل نگاهی به پشت سرت کن

 

شاید کسی پی تو می دود و نامت را با صدای بی صدایی فریاد

می زند ..... و تو هرگز او را ندیده ای .....

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
پنج شنبه 20 / 11 / 1390به قلم: Darya

کاش

4 PM

 

کاش ...

    کاش ...

        کاش ...

کاش هیچ وقت نفس های بی رمق ما آخر زندگیمون نباشه ...

کاش یادگار هیچ عشقی یه عکس نیمه سوخته نباشه !

که هر وقت نگاهت بهش افتاد از ، آسمون هم گله کنی ...

کاش سهم هیچ کس از عشق یه بغض سنگین و هق هق شبونه نباشه ...

کاش روزی نرسه که سکوت معنی همدمی حرفای تو باشه ...

کاش آن قدر غرق رویاها نشی که فراموش کنی طعم تلخ حقیقت ، چشیدنیه ...

کاش روزی نیاد که آفتابی ترین روز عشق ، بارونی ترین شب تو باشه ...

کاش هیچ وقت کارت به جایی نرسه که تنهایی

و غربت رو به نگاه های بی محبت آدما ترجیح بدی ...

کاش خونه ی قلب آدما آنقدر کوچیک نبود تا شاید ما هم یک گوشه از یکی از اونا جا داشتیم ...

کاش هیچ زمانی نگفتن حرفی رو دلت سنگینی نکنه که اینم واسه من بزرگترین درده ...

کاش هیچ وقت غرورت عشق تو رو از من نگیره...

کاش ...

    کاش ...

        کاش ...

هر چند این دلم خیلی وقته که باور کرده که تو واسه من همه کس بودی و من حتی واسه تو هیچ کس نبودم ...

شاید اشتباه از ما بود دل رو دست هر کسی سپردیم !

و هر کدومشون با یه تلنگر اونو شکستن !

و حالا ما موندیم و یه قلب شکسته !

و یه چشم منتظر که شاید یه نفر پیدا بشه که یه جورایی به ما ربط داشته باشه

هر چند که میدونیم آخر این راه هم یه ویرونی سنگینه ...

شاید این رسم زمونست که باید همه ی خوبی ها رو باخت و با بدی ها ساخت ...

ما که تو این راه خودمون رو هم باختیم ...

ما که همه جوره با بد این روزگار ساختیم ولی انگار نه انگار این روزگار با ما سازش نداره ...

درسته که این دنیا واسه خیلی ها بهشته ولی ما انگار تا همیشه

اهل خاکستر روزای تلخ و آتشین این زمونه ایم ...

...

    ...

       ...

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
پنج شنبه 20 / 11 / 1390به قلم: Darya

4 PM

هنگامی که مجردی هرکی بهت میرسه میگه:

 

تو که همه چی داری چرا ازدواج نمیکنی؟

 

وقتی ازدواج کردی هرکی بهت میرسه میپرسه:

تو که همه چی داشتی واسه چی ازدواج کردی!

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
پنج شنبه 20 / 11 / 1390به قلم: Darya

یک داستان اموزنده

3 PM


پسرک از پدربزرگ پرسید: پدربزرگ در باره چه می نویسی؟

 

 

پدربزرگ پاسخ داد: درباره تو پسرم،

 

 

 اما مهمتر از آنچه می نويسم، مدادی است که با آن می نويسم!

 

 

 می خواهم وقتی بزرگ شدي، مثل اين مداد بشوی.

 

 

پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چيز خاصی در آن نديد:
- اما اين هم مثل بقيه مداد هايی است که ديده ام.
- بستگی داره چطور به آن نگاه کنی،

 

 

 در اين مداد پنج صفت هست که اگر

 

 

 به دست بياوری برای تمام عمر به آرامش مي رسی؛

 

 

صفت اول: می توانی کارهای بزرگ انجام دهی،

 

 

 اما هرگز نبايد فراموش کنی که دستی وجود دارد که

 

 

 هر حرکت تو را هدايت مي کند.

 

 

اين دست، خداست که هميشه تو را در مسير اراده اش حرکت می دهد.

 

 

صفت دوم: بايد گاهی از آنچه می نويسي دست بکشی

 

 

 و از مداد تراش استفاده کنی. اين باعث می شود مداد کمی رنج بکشد

 

 

 اما آخر کار، نوکش تيزتر مي شود و اثری که از خود به جای می گذارد

 

 

 ظريف تر و باريک تر.

 

 

 پس بدان که بايد رنج هايی را تحمل کنی که باعث می شود انسان بهتری شوی.

 

 

صفت سوم: مداد هميشه اجازه می دهد براي پاک کردن يک اشتباه،

 

 

 از پاک کن استفاده کنيم. بدان که تصحيح يک کار خطا، کار بدی نيست.

 

 

 در واقع برای اينکه خودت را در مسير درست نگهداری، تصحیح خطا مهم است.

 

 

صفت چهارم: چوب يا شکل خارجی مداد مهم نيست،

 

 

 زغالی اهميت دارد که داخل چوب است.

 

 

 پس هميشه مراقب باش درونت چه خبر است.

 

 

و سر انجام پنجمين صفت مداد:

 

 

 هميشه اثری از خود به جای مي گذارد. هر کار در زندگی ات می کنی،

 

 

ردی به جای می گذارد. پس سعی کن نسبت به هر کار می کنی،

 

هشيار باشی وبدانی چه می کنی.

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
پنج شنبه 20 / 11 / 1390به قلم: Darya

شب دلتنگی...

1 PM

وقتی در ایوان دلتنگی هایت مینشینی...

 

وقتی که پشت یک پنجره بارانی بی هوا شاعر میشوی ....

 

وقتی دیگر کسی برای شنیدن جمله هایت

 

به اندازه لحظه ای فرصت نمی گذارد ....

 

کسی هست که میشود به او پناه برد..

کسی که شب دلتنگی را با او میتوان قسمت کر....


♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
پنج شنبه 20 / 11 / 1390به قلم: Darya

1 PM

 


 


از کوچه های حادثه به آرامی می گذرم ،

با دستهایم چشمانم را محو می کنم

تا نبینم آن کوچه بن بست تنهایی عشق را...

دلم عجیب هوای دیدنت را کرده است ،

دستانم را کمی کنار می زنم

و از لا‌ به لا‌ی انگشتان لرزانم نیم نگاهی به گذشته ناتمامم می اندازم ،

چیز زیادی نیست                                    

و از من نیز چیزی نمانده است

جز آیینه زلا‌لی که از آن گله دارم

که چرا حقیقت زندگی را از من پنهان کرد... !؟

و تو ای سنگ صبور لحظه لحظه های عمر کوتاه من ،

چقدر بی کس و تنها ماندی

جواب صفحه های سفیدت را چه دهم

 

که من نیز بی وفایی را از زمانه آموختم...

 

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
پنج شنبه 20 / 11 / 1390به قلم: Darya

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد