9 PM

پیامك های زیبا و عشقی جالب..

پیامك های زیبا و عشقی|http://parsnaz.ir/news_cats_8.html


کابوس نبودی که رهایت بکنم / از خاطره عشق جدایت بکنم

آنقدر عزیزی که دلم می خواهد / هر چیز که دارم فدایت بکنم

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 


ای کاش نگاه خسته را خوابی بود / یا در شب بی ستاره مهتابی بود

ما مثل دو کاج دور از هم هستیم / ای کاش که بین من و تو تابی بود

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

می سپارم به نسیم ، بوسه از جنس بلور / دل من تنگ تو باز ، باد در حال عبور

بوی چشمان تو را میرساند به مشام / می دهد آرامش ، به دل نا آرام

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 


امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد

یا باید خانه مان را عوض کنم

یا پستچی را !

تو که هر روز برایم نامه می نویسی ، مگه نه . . . ؟

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

دور شدم از تو دلم شور زد / ساز دلم نغمه ی ناجور زد
آه از آن چشم که با یک نظر / بال و پرم را گره کور زد !

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 


هیچ می دانی؟
من دلیل شادی های تو بوده ام نه شریک آن
و شریک غم های تو نه دلیل آن

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 


آموخته ام اگر کسی یادم نکرد یادش کنم ، شاید او تنهاتر از من باشد !!

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

رفیق هر شب و هر روزی دل / غمت تا بوده ، بوده روزی دل
بگردان گوشه ی چشمی و بنگر / چه حالی دارد آتش سوزی دل

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

کاش بودم درختی در میان قلب تو ، تا وجودم ریشه می کرد از محبت های تو

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 


کاش دهخدا می دانست
دلتنگی ... اشک .... فاصله .... بی وفایی....
تعریفش فقط دو حرف است
"تـــو"

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 


چه کرده ای تو با دلم که نبض من صدای توست ؟
چه کرده ای تو با سرم که فکر من هوای توست ؟

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 


همه تفاوت ما این است: تو به خاطر نمی آوری ، من از خاطر نمی برم

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

واحد اندازه گیریِ فاصله " مــتــر " نیست ؛
" اشـــــــــــتـــیــــاق " است ..
مشتاقش که باشی ، حتی یک قـدم هم فاصله ای دور است .!.

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 


بوی نفسهای لبت جان و دلم وا می کند / اما نمی دانم چرا امروز و فردا می کند
با بودنت کنار من ، غم های عالم می رود / فکر تو در این قلب من هر لحظه غوغا می کند

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

حسادت نکن! ... این که بعد از تو بغل گرفته ام ...
زانوی غـَم اســت

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 


از حساب و کتاب بازار عشق
هیچ گاه سر در نیاوردم !
و هنوز نمی دانم چگونه می شود
هربار که تو بی دلیل ترکم می کنی
من بدهکارت می شوم ؟

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

تو به احساست بیاموز نفس نکشد
هوای دل ها آلودست اینجا
فاصله یک عشق تا عشق بعدی
یک نخ سیگار است . . . !

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 


عشق را با فکر تو معنا کنم / با حضورت قلب خود زیبا کنم
گرچه آبی در دلم جاری نبوده / دشت دل با بارش مهر تو دریا می کنم

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

من حسرت دیدار تو دارم به که گویم / از بهر تو من ابر بهارم به که گویم
غیر از تو کسی را به خدا دوست ندارم / از نرگس چشم تو خمارم به که گویم

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

به سلامتی هرکس که دلش از یکی خونه!
به سلامتی هرکس که دلش از یکی دوره!
به سلامتی اون کسی که دردامو میدونه!
به سلامتی اون کسی که میدونه ولی همیشه ساکت می مونه!

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 


آیینه های اتاق به شوق در آغوش کشیدن تو قد کشیده اند،حق دارند !
که تصویر من ِ بی تو را هر بار پیرتر از پیش به رُخم می کشند...

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

آهای همیشگی ترینم
تمام فعلهای ماضیم را ببر
چه در گذر باشی چه نباشی
برای من
استمراری خواهی بود
....من هر لحظه تو را صرف میکنم..

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

برایت آرزو میکنم بهترین هایی را که هیچ کس برایم آرزو نکرد

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

خندیدن، خوب است . قهقهه، عالی است
گریستن، آدم را آرام می کند
اما...
لعنت بر بغض

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

چو کَس با زبان دلم آشنا نیست / چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر / که از یاد یاران فراموش باشم

 



 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 


چیزیم نیست خرد و خمیرم فقط همین / کم مانده است بی تو بمیرم فقط همین
از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز / در عمق چشمهای تو گیرم فقط همین

 

 


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

از چهار راه قلبم عبور کردی و هیچ به چراغ قلبم توجه نکردی
اما بدان پلیس قلبم تو را تعقیب خواهد کرد
و برگه ی دوستت دارم را زیر برف پاکن دلت خواهد گذاشت !

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
شنبه 18 / 11 / 1390به قلم: Darya

طالع بینی و روانشناسی رنگ چشم ها

9 PM


طالع بینی و روانشناسی رنگ چشم ها
شناخت شخصیت افراد‌ از روی رنگ چشم، گزینه جد‌ید‌ی است که د‌ر روابط انسانی بی‌تاثیر نبود‌ه و چنانچه د‌رست به کار رود‌، مشکلات زیاد‌ی را حل خواهد‌ کرد‌. مطلب زیر که توسط یکی از انجمن‌های اینترنتی عربی منتشر شد‌ه است، به بررسی انواع رنگ چشم و شخصیت د‌ارند‌گان آن می‌پرد‌ازد‌.

● رنگ چشم سبز
رنگ چشم سبز، نشان د‌هند‌ه آن است که صاحبان آن، شخصیتی قوی و اراد‌ه‌ای بالا د‌ارند‌. د‌ر تصمیم‌گیری‌ها، خیلی محکم عمل می‌کنند‌ و تا حد‌ی خود‌ رای و مغرور نیز هستند‌. این افراد‌، اعتماد‌ به نفس بالایی د‌ارند‌ و تا آخرین توان خود‌ به د‌یگران کمک می‌کنند‌.

رنگ چشم آبی
د‌ارند‌گان چشم‌های آبی، د‌ارای نگاهی عمیق هستند‌ و شخصیتی حساس د‌ارند‌. این افراد‌ به راحتی فکر و نظر خود‌ را به د‌یگران تحمیل می‌کنند‌.

● رنگ چشم مشکی
صاحبان چشمان مشکی، انسان‌هایی رویایی هستند‌ که د‌ر فضای شاعرانه‌ای زند‌گی می‌کنند‌ و همچنین بسیار د‌ست و د‌ل باز هستند‌. بسیار سعی می‌کنند‌ با هر چه د‌ارند‌ به د‌یگران کمک کنند‌. این افراد‌ همچنین د‌ارای خلق و خوی اجتماعی و احساسات ظریف هستند‌.

● رنگ چشم قهوه‌ای
چشم قهوه‌ای، سمبل مهربانی و محبت است و هر چه تیره‌تر باشد‌ مهر و محبت صاحبش بیشتر است. چشم قهوه‌ای‌ها، بسیار خونسرد‌ند‌ و هرچه را که می‌خواهند‌ به راحتی تصاحب می‌کنند‌.

● رنگ چشم خاکستری
صاحبان چشم‌های خاکستری، د‌و د‌سته هستند‌. یا از شخصیتی آرام برخورد‌ارند‌ و یا شخصیتی عصبی و انقلابی د‌ارند‌، ولی د‌ر مجموع انسان‌هایی سرسخت و سنگین د‌ل هستند‌.

● رنگ چشم عسلی
با وجود‌ اینکه چشم ‌عسلی‌ها، انسان‌هایی خوش قلب هستند‌ ولی با د‌یگران صریح نیستند‌. این افراد‌ همیشه به د‌نبال د‌وست می‌گرد‌ند‌. چشم عسلی‌ها معمولاً از کود‌کی روی پای خود‌ می‌ایستند‌ و د‌وست ند‌ارند‌ به د‌یگران تکیه کنند‌.

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
شنبه 18 / 11 / 1390به قلم: Darya

اس ام اس های بوسه..(sms)

9 PM

اس ام اس های بوسه..(sms)

www.parsnaz.ir | اس ام اس های بوسه..(sms)

میخوام بیام کنار تو ، تا یه کمی لوست کنم
اگه کسی اونجا نبود ، یواشکی بوست کنم !
.
.
.



سلام
یه چیز میگم بگو باشه
یه ماچ میدی دلم وا شه !؟
.
.
.
نیست در این گفته من سوسه ای / گر تو به من قرض دهی بوسه ای
بوسه ای دیگر سر آن مینهم / لحظه دیگر به تو پس میدهم !
.
.
.
من مست غم عشقم با خنده خمارم کن ، صیاد اگر هستی با بوسه شکارم کن . . .
.
.
.
اتل متل یه فانوس / فرستادم برات بوس
گرفتی بگو آره / نشد بگو دوباره !
.
.
.
عشق تو وسط قلبمه ، درست همینجا ، همین تو
یه بوسه بده واسه مریض میخوام ، آخه بوسه هات داره حکم دارو !
.
.
.
عزیزم
پرده چشماتو آروم میکشم روی چشات
بوسه دوستت دارم رو میگیرم از گونه هات
شب به خیر احساس من . . .
.
.
.
اگر نیمه شبی در آغوش من افتی / آنقدر بوسه بر لبهایت زنم که از نفس افتی !
.
.
.
میخوام بیام کنار تو ، تا یه کمی لوست کنم
اگه کسی اونجا نبود ، یواشکی بوست کنم !
.
.
.
ترنم باران را نصار چشمانت میکنم نازنینم ، تا شبنمی شود بر سرخی گونه هایت
و داغی بوسه ام را به پیشانی ات به یادگار میگذارم و دست نوازشم را به موهایت
هدیه میکنم ، که تا عمر داری مرا از خاطر نبری . . .
.
.
.
رفتم به نزد طبیب ز شدت طب
? بوسه نوشت ز گوشه لب
? تا صبح
? تا ظهر
و ? تا شب!
.
.
.
مانده بر لبان من داغ بوسه های تو
رفتی و بجا مانده آتشی به جای تو
.
.
.
تمام دقایق مانده از عمرم به همراه زیبا ترین بوسه های عاشقانه
هدیه ای برای تو . . .
دوستت دارم
.
.
.
گلی از شاخه هاچیدم برایت / زدم بوسه به یادت بی نهایت
اگر قاتل تو را کشت ای قناری / بگو آخر ، که گیرد خونبهایت !
.
.
.
بوسه یعنی لذت دلدادگی / لذت از شب لذت از دیوانگی
بوسه آغازی برای ما شدن / لحظه ای با دلبری تنها شدن
بوسه آتش می زند بر جسم و جان / بوسه یعنی عشق من با من بمان . . .
.
.
.
کاش میشد بوسه ها را قاب کرد / مثل نامه سوی هم پرتاب کرد
کاش میشد عشق را تقسیم کرد / مثل تک شاخه گلی تقدیم کرد
.
.
.
سلام یه زحمت واست داشتم
هروقت از جلو آینه رد شدی ، این دوست منم ببوس !
.
.
.
شبی پر کن از بوسه ها ساغرم / به نرمی بیا همچو جان در برم
تنم را بسوزان در آغوش خوش / که فردا نیابند خاکسترم . . .
.
.
.
میفرستم این پیامک را به دوست / ای پیامک صورت او را ببوس
.
.
.
بازم شادی و بوسه / تو هر لحظه و ساعت
هیچ وقت کهنه نمی شه / دوستت دارم کثافت!
.
.
.
ناز آن چشمی که سویش مال ماست
ناز آن رویی که بوسش مال ماست !
.
.
.
گفته بودم که اگر بوسه دهی توبه کنم
که دگر باز از این گونه خطاها نکنم
بوسه دادی و چو برخواست لبت از لب من
توبه کردم که دگر توبه بیجا نکنم !
.
.
.
با گوشیت چیکار کردی ؟ هرچی زنگ میزنم میگه
مشترک مورد نظر خوشگله !
بوسیدنش مشکله !
.
.
.
انواع بوس:
بوس لب:عاشق بودن
بوس گردن:نیاز داشتن
بوس صورت:دوست داشتن
بوس بازو:شوخی کردن
بوس پیشانی:آرامش دادن
تو کدومشو به من میدی !!!؟
.
.
.
++-_+++<( )>
تا سیاره اورانوس ، یه آتلانتیس پر از بوس
واسه شیرین ترین دوست !
.
.
.
گرمترین بوسه ها را نصیب کسی کن که در سرد ترین لحظه ها به یاد توست . . .
.
.
.
او شراب بوسه می خواهد ز من / من چه گویم قلب پر امید را
او به فکر لذت و غافل که من / طالبم آن لذت جاوید را . . .
.
.
.
به امید نگاهت ایستادن / به روی شانه هایت سر نهادن
خوشتر از این آرزویی است / دهان کوچکت را بوسه دادن . . .
.
.
.
بوسه ابتکاریست از طبیعت ، برای زمانیکه احساس در کلام نمی گنجد . . .
میبوسمت
.
.
.
لبخند تو طلوع و بوسه ی تو غروب منه
ممنونم بخاطر اینکه بهترین و شگرف ترین دوست و همدم منی . . .
.
.
.
بوسه ام را می گذارم پشت در / قهرکردی , قهرکردم , سر به سر
تو بیا , در را تماما باز کن / هر چه میخواهی برایم ناز کن
من غرورم را شکستم , داشتی ؟ / آمدم , حالا تو با من آشتی ؟
.
.
.
بوسه هایت انار را می ترکاند ، نفس هایت سیب را می رساند ، آغوشت ابر را می باراند
پاییزترینی تو !
.
.
.
می بوسیمت سه تایی من و غم و تنهایی / امان از این جدایی دلتنگتم خدایی . . .
.
.
.
بوسه یعنی لذت دلدادگی / لذت از شب لذت از دیوانگی
بوسه آغازی برای ما شدن / لحظه ای با دلبری تنها شدن
بوسه آتش می زند بر جسم و جان / بوسه یعنی عشق من با من بمان . . .

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
برچسب‌ها: اس ام اس های بوسه بوس اس ام اس های عاشقانه,
شنبه 18 / 11 / 1390به قلم: Darya

7 PM

 

گریه شاید زبان ضعف باشد
 شاید خیلی کودکانه.........
 شاید بی غرور.........
 اما هر وقت گونه هایم خیس میشود
می فهمم
نه ضعیفم...
 نه یک کودکم ....
بلکه پر از احساسم.....
♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
چهار شنبه 17 / 11 / 1390به قلم: Darya

7 PM

*م_____________________هردادمیمیـــــــــــــــــرم*

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
چهار شنبه 17 / 11 / 1390به قلم: Darya

دعوت به نویسندگی دروبلاگ

8 PM

کسانی که ازوب ماخوششون اومده لطفامارامحبوب کنندواگرهم دوست

دارندمطالبی دروب یگذارنداعلام کنندتامن آن هاراجزونویسندگان وب قراربدم امافقط درصورتی که شماره موبایل،اسم،عکس"به دلخواه"،وایمیل خودشون روتوقسمت نظرات ذکرکنند.اگرهم کسی این رومیدونه که چه جوری میشه بازدیدوپیج رنک گوگل وب روبالابردواین وب درصفحات اول گوگل قراربگیره دریغ نکنن.

البته میتونیدباعضوشدن هم دراین وب مطلب ارسال کنید

 

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
سه شنبه 16 / 11 / 1390به قلم: Darya

4 PM

دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌

 

 

 

         دوستت‌دارم‌

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
سه شنبه 16 / 11 / 1390به قلم: Darya

3 PM

عشق                                         بيداد   من

باختن                  يعني                     لحظه                 عشق

جان                         سرزمين           يعني                           يعني

زندگي                                   پاک   عشق                                 ليلي و

قمار                                           من                                       مجنون

در                              عشق يعني ...           شدن

ساختن                                                                                 عشق

دل                                                                                   يعني

كلبه                                                                        وامق و

يعني                                                                   عذرا

عشق                                                           شدن

  من                                                عشق

 فرداي                                     يعني

  كودك                            مسجد

  يعني               الاقصي

عشق     من  

عشق                                         آميختن                                      افروختن

يعني                                به هم           عشق                              سوختن

چشمهاي                        يكجا                    يعني                          كردن

پر ز                 و غم                            دردهاي             گريه

خون/ درد                                                   بيشمار

  عشق                                   من   

    يعني                            الاسرار   

    كلبه                   مخزن  

         اسرار     يعني  

 

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
سه شنبه 16 / 11 / 1390به قلم: Darya

12 AM


یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم ...

امروز هم گذشت با مرور خاطرات دیروز ...

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
سه شنبه 16 / 11 / 1390به قلم: Darya

6 PM

 


مَرا هیــ ــــــچ چیـــ ـــــــز عَذابـــــ نِمیــــــ ـــــدَهَد


جــــــــز اینــــــ ـکه:


هَمیشــ ـه

 

دانِستـــــ ـــه خَطـــ ـــا کَــــــــــ ـــــردَم


نَـــ ـدانِســــ ـــته آلـــــ ـــوده شُــ ـــدَم


نَشــ ـــناخته
وابَسـ ـــــته شُـ ــدَم


وَ نَخواسـ ــته رانده شُـ ــدَم...

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
سه شنبه 9 / 11 / 1390به قلم: Darya

داستان لیلی مجنون/نیمه طنز/

7 PM

میگن یه روز لیلی واسه مجنون پیغام فرستاد که انگار خیلی دوست داری منو ببینی؟ اگه نیمه شب بیای بیرون شهر

کنار فلان باغ می بینمت.

مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست. نیمه شب لیلی اومد و

وقتی اونو تو خواب عمیق دید از کیسه ای که به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و ریخت تو جیب های مجنون و

رفت. مجنون وقتی چشم باز کرد خورشید طلوع کرده بود آهی کشید و گفت: ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم.

افسرده و پریشون برگشت به شهر. در راه یکی از دوستانش اونو دید و پرسید: چرا اینقدر ناراحتی؟! وقتی جریان را

شنید باخوشحالی گفت: این که عالیه! آخه نشونه اینه که لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره! دلیل اول اینکه:

خواب بودی و بیدارت نکرده! و به طور حتم به خودش گفته : اون عزیز دل من که تو خواب نازه پس چرا بیدارش کنم؟! و

دلیل دوم اینکه: وقتی بیدار می شدی گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت پس برات گردو گذاشته تا بشکنی و

بخوری!

مجنون با ناراحتی سری تکان داد و گفت:نه! اون می خواسته بگه: تو عاشق نیستی! اگه عاشق بودی که خوابت

نمی برد! تو رو چه به عاشقی؟

بهتره بری گردو بازی کنی...!



♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
برچسب‌ها: داستان های لیلی ومجنون لیلی ومجنون داستان لیلی ومجنون,
دو شنبه 8 / 11 / 1390به قلم: Darya

عاشـــ♥ــقتم عزیزم

7 PM


برای تو زندگی میکنم ، به عشــ♥ــق تو زنده هستم ، اگر نباشی دیگر نیستم

تویی که بودنت به من همه چیز میدهد، هر جا بروی دلم به دنبال تو میرود...
 
عشــ♥ــق تو ، حضور تو، به من نفـــس میدهد هوای بودنت

این دیگر اولین و آخرین بار است که دل بستم ،
 
نه به انتظار شکستم ، نه منتظر کسی دیگر هستم

تو در قلــ♥ــبمی و تنها نیستی ، تو مال منی و همه زندگی ام هستی...

همین که احساس کنم تو را دارم ، قلــ♥ــبم تند تند میتپد ،

به عشــ♥ــق تو میگذرد روزهای زندگی ام...

به عشــ♥ــق تو می تابد خورشید زندگی ام ،
 
به عشــ♥ــق تو آن پرنده میخواند آواز زندگی ام

و این است آغاز زندگی ام ، گذشته ها گذشته ، با تو آغاز کردم و با تو میمیرم....

به هوای تو آمدن در این هوای عاشقانه چه دلنشین است ،

به هوای تو دلتنگ شدن و اشک ریختن کار همیشگی من است

بودنم به عشــ♥ــق بودن تو است ، اگر اینجا نشسته ام به عشــ♥ــق این انتظار است

در انتظار توام ، تا فردا ، تا هر زمان که بخواهی چشم به راه آمدن توام

خسته نمیشود چشمهایم از این انتظار ، میمانم و میمانم از این خزان تا پایان بهار

تا تو بیایی و او که به انتظارش نشستم را ببینم ،

تا چشمهایت را ببینم و دنیای زیبایم را در آغوش بگیرم
 
نمیتوان از تو گذشت ، به خدا نمیتوان چشم بر روی چشمهایت بست ،

بگذار تو را ببینم ، تا آخرین لحظه ، تا آخرین حد نفسهایم....
 
نمیگویم که مرا تنها نگذار ، تو در قلبمی و هیچگاه تنها نمیمانم ، نمیگویم همیشه بمان ،

تا زمانی که هستی من نیز میمانم ، اگر روزی بروی ، دنیا را زیر پا میگذارم ،

نمیگویم تنها تو در قلــ♥ــبمی، نیازی به گفتنش نیست آنگاه که تو همان قلــ♥ــبمی...

قلــ♥ــبی که تنها تپشهایش برای تــــــــــــو است ،

زنده ماندن من به شرط تپشهای این قلب نیست ، به عشــ♥ــق بودن تـــــو است !

608



 

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
دو شنبه 8 / 11 / 1390به قلم: Darya

داستان عاشقانه

7 PM

پسر وقتی به خودش اومد دید که روی تخت بیمارستان زیر سرم خوابیده . چیزی یادش نبود میخواست از روی تخت

بلند بشه که یه دست گرم از بلند شدنش جلو گیری کرد . برگشت و نگاه کرد دست پدرش بود تا حالا پدر رو اینطوری

ندیده بود پدر طبق معمول تسبیح چوبی قشنگش توی دستش بود و شبنم اشکش ریش سفیدشو خیس کرده بود

خواست حرف بزنه که پدر بهش اشاره کرد آروم سرجاش بخوابه آخه دکتر گفته بود اصلا نباید تحت هیچ فشاری قرار

بگیره پسر طبق معمول حرف پدر رو گوش کرد و آروم دراز کشید و خوابش برد .

 

بقیه داستان در ادامه مطلبه حتما بخونید

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...

ادامه مطلب

دو شنبه 8 / 11 / 1390به قلم: Darya

همیشه باش عشـــ❤ـــــق من

9 PM

 

همیشه باش عشـــ❤ـــــق من 

 

همیشه باش که بی تو عذاب میکشم ، نمیتوانم سختی های دنیا را

 

بی تو روی دوش بکشم!

 

 

همیشه باش که بدجور نیاز دارم به تو ،

 

 

باز هم محبتی به قلـــ❤ــبم کن که زندگی ام را مدیونم به تو

 

 

تو آمدی و عشـ❤ـق را دوباره پیدا کردم ،

 

 

آن عشـ❤ـق بی معنا برایم بامعنا شد و همین شد که قلــ❤ـبم دوباره جان گرفت...

 

 

بمان و یاری کن مرا ، تا پایان این راه همراهی کن مرا،

 

 

نگذار تنها بمانم ، نگذار در این راه بی همسفر باقی بمانم

 

 

بیا و در حق دلم عاشـ❤ـقی کن ، بیا و برای یک بار هم که شده

 

 

عشـ❤ـق را آنطور که هست برایم معنی کن

 

 

بس که دلم دست این و آن افتاد کهنه شد ،

 

 

عمری از احساسم گذشت و پیر شد ،

 

 

دیگر نه طاقت دوباره شکستن را دارم ، نه حس دوباره ساختن را....

 

 

درک کن ، میترسم ، بس که دلم زیر پاهای بی محبت دیگران افتاد و له شد ،

 

 

زندگی برایم یک داستان بدون عشـ❤ـق شد ....

 

 

تو آمدی و باز هم فکرم درگیر شد ،

 

 

دلم به لرزه افتاد و لحظات با تــو بودن نفسگیر شد

 

 

به خدا دیگر طاقت ندارم ، بس که شکسته ام دیگر جایی برای غمهای تازه ندارم ،

 

 

بس که خسته ام ،نفسی برای فرار از خستگی ندارم

 

 

دل بسته ام به تو و نگاهی کن به من ،شک نکن به احساسات قلب من ....

 

 

دستانم بگیر و آرامم کن ، با قلـ❤ـب شکسته ام مدارا کن ،

 

 

اینک که با توام ، اینک که دلم را به دریای دلت زدم و محو امواج توام ،

 

 

مرا با دستهای خودت غرق نکن....

 

 

همیشه باش که بی تــو عذاب میکشم ، امروز از ته دل  با من باش،

 

که بی تو همان تنها و دلشکسته دیروز میشوم

606

 

 

 

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
یک شنبه 7 / 11 / 1390به قلم: Darya

در پناه آغوشـت

9 PM

 

در پناه آغوشـت

آرام باش ،ما تا همیشه مال همیم ، همیشه عاشـ❤ـق و یار همیم

 

 

آرام باش عشـ❤ـق من ، تو تا ابد در قلـ❤ـبمی ، تو همه ی وجودمی

 

بیا در آغوشم ، جایی که همیشه آرزویش را داشتی ،

 

 

جایی که برایت سرچشمه آرامش است

 

 

آغوشم را باز کرده ام برایت ، تشنه ام برای بوسیدن لبهایت

 

 

بگذار لبهایت را بر روی لبانم ،

 

 

حرفی نمیزنم تا سکوت باشد بین من و تــو و قلـ❤ـب مهربانت

 

 

خیره به چشمان تــو ، پلک نمیزنم تا لحظه ای از دست نرود تصویر نگاه زیبای تــو

 

 

دستم درون دستهایت ، یک لحظه رها نمیشود تا نرود حتی یک ذره از گرمای دستان لطیف تو

 

 

محکم فشرده ام تــو را در آغوشم ، آرزو میکنم لحظه مرگم همینجا باشد ،

 

 

همین آغوش مهربانت

 

 

چه گرمایی دارد تنت عشق من ، رها نمیکنم تــو را تا همیشه باشی در کنار قلـ❤ـب من

 

 

قلـ❤ـب تو میتپد و قلـ❤ـب من با تپشهای قلبت شاد است ، هر تپشش فریاد عشـ❤ـق و پر از نیاز است

 

 

آرامم ، میدانم اینک کجا هستم ، همانجایی که همیشه آرزویش را داشتم ،

 

 

همانجایی که انتظارش را میکشیدم و هر زمان خوابش را میدیدم آن خواب  برایم یک رویای شیرین بود....

 

 

در آغوش عشـ❤ـق ، بی خیال همه چیز ،

 

 

نه میدانم زمان چگونه میگذرد و نه میدانم در چه حالی ام

 

 

تنها میدانم حالم از این بهتر نمیشود ، دنیای من از این عاشقانه تر نمیشود

 

 

گرمای هوس نیست این آتش خاموش نشدنی آغوش پاکت

 

 

عشـ❤ـق است که اینک من و تو را به این حال و روز انداخته ،

 

 

عشـ❤ـق است که اینک ما را به عالمی دیگر برده ،

 

 

عشـ❤ـق است که من و تو را نمیتواند از هم جدا کند هیچگاه

 

خیلی آرامم ، از اینکه در آغوشمی خوشحالم

 

 

 

 

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
یک شنبه 7 / 11 / 1390به قلم: Darya

داستان عشق

9 PM

امروز روز دادگاه بود ومنصور ميتونست ازهمسرش جدا بشه.منصور با خودشزمزمه كرد چه دنياي عجيبي دنیای ما

يك روز به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمي شناختم وامروز به خاطر طلاقش خوشحالم.ژاله و منصور

8 سال دوران كودكي رو با هم سپري كرده بودند. آنها همسايه ديوار به ديوار يگديگر بودند

ولي به خاطر ورشكسته شدن پدر ژاله،پدر ژاله خونشونو فروخت تا بديهي هاشو و بده

بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون.بعد از رفتن انها منصور چند ماه افسرده شد.

منصور بهترين همبازي خودشو از دست داده بود. 7سال از اون روز گذشت منصور وارد دانشگاه حقوق شد.

دو سه روز بود که برف سنگيني داشت مي باريدمنصور كنار پنچره دانشگاه ايستا ده بود

و به دانشجوياني كه زير برف تند تند به طرف در ورودی دانشگاه مي آمدند نگاه مي كرد.

منصور در حالي كه داشت به بيرون نگاه مي كرد یه آن خشكش زد ژاله داشت وارد دانشگاه مي شد.

منصور زود خودشو به در ورودي رساند و ژاله وارد شده نشده بهش سلام كرد

ژاله با ديدن منصور با صدای بلند گفت:خداي من منصور خودتي.بعد سكوتي

ميانشان حكم فرما شد منصور سكوت رو شكست و گفت : ورودي جديدي؟ ژاله

هم سرشو به علامت تائيد تكان داد. منصور و ژاله بعد از7 سال دقايقي باهم

حرف زدند و وقتي از هم جدا شدند درخت دوستي كه از قديم ميانشون بود بيدار شد

.از اون روز به بعد ژاله ومنصور همه جا باهم بودند آنها همديگر و دوست داشتند و

این دوستی در مدت کوتاه تبديل شد به يك عشق بزرگ، عشقي كه علاوه بر

دشمنان دوستان رو هم به حسادت وا مي داشت. منصور داشت دانشگاه رو تموم مي كرد

وبه خاطر اين موضوع خيلي ناراحت بود چون بعد از دانشگاه نمي تونست

مثل سابق ژاله رو ببينه به همين خاطر به محض تمام شدن دانشگاه

به ژاله پيشنهاد ازدواج داد و ژاله بي چون چرا قبول كرد طي پنچ ماه سور سات عروسي آماده شد

ومنصور ژاله زندگي جديدشونو اغاز كردند. يه زندگي رويايي زندگي كه همه حسرتشو

و مي خوردند. پول، ماشين آخرين مدل،شغل خوب، خانه زيبا، رفتار خوب، تفاهم

واز همه مهمتر عشقي بزرگ كه خانه اين زوج خوشبخت رو گرم مي كرد.

ولي زمانه طاقت ديدن خوشبختي اين دو عاشق را نداشت.

در يه روز گرم تابستان ژاله به شدت تب كرد منصور ژاله رو به بيمارستانهاي مختلفي برد

ولي همه دكترها از درمانش عاجز بودند بيماري ژاله ناشناخته بود.

اون تب بعد از چند ماه از بين رفت ولي با خودش چشمها وزبان ژاله رو هم برد

وژاله رو كور و لال کرد.منصور ژاله رو چند بار به خارج برد ولي پزشكان انجا هم نتوانستند كاري بكنند.

بعد از اون ماجرا منصور سعي مي كرد تمام وقت آزادشو واسه ژاله بگذاره

ساعتها براي ژاله حرف مي زد براش كتاب مي خوند از آينده روشن از بچه دار شدن براش مي گفت.

ولي چند ماه بعد رفتار منصور تغير كرد منصور از اين زندگي سوت و كور خسته شده بود

و گاهي فكر طلاق ژاله به ذهنش خطور مي كرد. منصور ابتدا با اين افكار مي جنگيد

ولي بلاخره تسليم اين افكار شد و تصميم گرفت ژاله رو طلاق بده.در اين ميان مادر وخواهر منصور

آتش بيار معركه بودند ومنصور را براي طلاق تحریک می کردند.

منصور ديگه زياد با ژاله نمی جوشید بعد از آمدن از سر كار يه راست مي رفت به اتاقش

.حتي گاهي مي شد كه دو سه روز با ژاله حرف نمي زد. يه شب كه منصور وژاله سر ميز شام

بودن منصور بعد از مقدمه چيني ومن ومن كردن به ژاله گفت:

ببین ژاله می خوام یه چیزی بهت بگم. ژاله دست از غذا خوردن برداشت

و منتظر شد منصور حرفش رو بزنه منصور ته مونده جراتشو جمع کرد

و گفت من ديگه نمي خوام به اين زندگي ادامه بدم يعتي بهتر بگم نمي تونم.

مي خوام طلاقت بدم و مهريتم....... دراينجا ژاله انگشتشو به نشانه سكوت

روي لبش گذاشت وبا علامت سر پيشنهاد طلاق رو پذيرفت. بعد ازچند روز ژاله و منصور

جلوي دفتري بودند كه روزي در انجا با هم محرم شده بودند منصور و ژاله به

دفتر طلاق وازدواج رفتند و بعد از مدتي پائين آمدند در حالي كه رسما از هم

جدا شده بودند.منصور به درختي تكيه داد و سيگاري روشن كرد وقتي ديد ژاله داره مياد

به طرفش رفت و ازش خواست تا اونو برسونه به خونه مادرش.ولي در عين ناباوري

ژاله دهن باز كرده گفت: لازم نكرده خودم ميرم بعد عصاي نايينها رو دور انداخت ورفت

.و منصور گیج منگ به تماشاي رفتن ژاله ايستاد . ژاله هم مي ديد هم حرف مي زد

منصو گيج بود نمي دونست ژاله چرا اين بازي رو سرش آورده منصور با فرياد گفت

من كه عاشقت بودم چرا باهام بازي كردي. .منصور با عصبانيت و بغض سوار ماشين شد

و رفت سراغ دكتر معالج ژاله. وقتي به مطب رسيد تند رفت ب

ه طرف اتاق دكتر و يقه دكتر و گرفت وگفت:مرد نا حسابی من چه هيزم تري به تو فروخته بودم

. دكتر در حالي كه تلاش مي كرد يقشو از دست منصور رهاكنه منصور

رو به آرامش دعوت می كرد بعد از اينكه منصور کمی آروم شد

دكتر ازش قضيه رو جويا شد.
وقتي منصور تموم ماجرا رو تعريف كرد

 دكتر سر شو به علامت تاسف تكون داد

و گفت:همسر شما واقعا كور لال شده بود

 ولي از یک ماه پيش يواش يواش

 قدرت بينايي وگفتاريش به كار افتاد

و سه روز قبل كاملا سلامتيشو بدست آورد.

همونطور كه ما براي بيماريش توضيحي نداشتيم

براي بهبوديشم توضيحي نداريم.

سلامتي اون يه معجزه بود.

منصور ميون حرف دكتر پريد گفت

 پس چرا به من چيزي نگفت.

دكتر گفت: اون مي خواست

روز تولدتون موضوع رو به شما بگه.

منصور صورتشو ميان دستاش پنهون كرد

و به بی صدا اشک ریخت فردا روز تولدش بود.



♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
یک شنبه 7 / 11 / 1390به قلم: Darya

داستان عاشقانه و رمانتیك پسر و دختر دانشجو

9 PM


وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .

به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:"متشکرم".

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش

رو نمیدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم

اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من

باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :"متشکرم " .

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :"قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد" .

من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه

باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده

بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما

اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " .

یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم

که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی

کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و

سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش

رو نمیدونم .

نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد

دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه

بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم"

سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران

تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون

نوشته بود :

" تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من

میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتی ام ..

. نمی‌دونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ....

ای کاش این کار رو کرده بودم ................."

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
یک شنبه 7 / 11 / 1390به قلم: Darya

داستان عاشقانه دختر و پسر (قلب)

8 PM

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم كه میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت كنم.دختر لبخندی زد و

گفت ممنونم.


تا اینكه یك روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی كه من

هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا كنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی...شاید من دیگ

ه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید...

چشمانش را باز كرد..دكتر بالای سرش بود.به دكتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دكتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید

استراحت كنید..درضمن این نامه برای شماست..!

دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاكت دیده نمیشد. بازش كرد و درون آن چنین نوشته شده بود:


سلام عزیزم.الان كه این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش كه بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری

كه قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این كارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور كند..اون این كارو كرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..

آرام اسم پسر را صدا كرد و قطره های اشك روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نكردم...

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
یک شنبه 7 / 11 / 1390به قلم: Darya

داستان عاشقانه بسیار زیبا و غمگین

8 PM

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.


مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
یک شنبه 7 / 11 / 1390به قلم: Darya

جدیدترین پیامک های عاشقانه

6 PM

می توانی بروی قصه و رویا بشوی

 راهی دورترین گوشه دنیا بشوی

 من و تو مثل دوتا رود موازی بودیم

من که مرداب شدم کاش تو دریا بشوی . . .

.

.

.

به ادامه مطلب برید

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...

ادامه مطلب

یک شنبه 7 / 11 / 1390به قلم: Darya

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد